همه چیز خوبه خدا رو شکر، ولی خب یذره ترس هست، یذره امید، یذره احساس تنهایی و یذره احساس شلوغی! خلاصه احساسات و افکار مختلفی از ذهن و قلب آدم عبور میکنه که دیدم بهتره هر چه سریعتر به خودم مسلط بشم... هآه...یک نفس عمیق میکشم و هر لحظه خونه ی مادربزرگم رو تصور میکنم که «چطور در اونجا زمان طولانی میگذره و انسان غرق در محیط نیست بلکه «زندگی رو نفس میکشه» و از «لحظاتش» لذت میبره؟...» سعی میکنم همون ویژگی ها رو در خونه و خودم ایجاد کنم... که شبانه روز بصورت «روز رو شب کردن و بالعکس» نگذره! بلکه زندگی و زنده بودن دوووووست دارم زندگی روووووو... ,جز درک حس زنده بودن ...ادامه مطلب